قصه ی آه ......... ( 2 )
........بعداز چندین قرن , دختری تنها که از سختگیریهای پدرومادرش به تنگ آمده گوشی همراه به دست , هراسان و گریزان واردهما ن باغ میشود . درباغ باصدای مهیبی بسته میشود و در تقلای دختر برای باز کردن در آهنی , گوشی وی از نرده های تنگاتنگ آنجا به بیرون پرت میشود و مدام صدای آهنگ آن در گوشش طنین می افکند :
آزاد بیر قوشودوم ( پرنده ا ی آزاد بودم )
یووام نان اوچدوم ( از لانه ام پر کشیدم )
اوچی اوخ ویردی ! ( به دست صیادی تیر خوردم )
بیر باغا توشدوم ( به باغی افتادم )
گوزده ن کور اولدوم ( از دو چشم کورشدم )
بو گنج یاشیمدا ......... ( در اوان جوانی ....)
..... ادامه دارد !
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:۳۳ ق.ظ ; ۱۳٩٠/٧/٢٠